بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند) و گفت : “مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید.”
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))
ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:عزیزترین بخش زندگی,داستانهای شیوانب,داستان آنلاین,داستانک,داستان کوتاه,داستان احساسی,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب